سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دختر شب

گفتی صبوری کن، صبوری... ولی دیگر نمی‌توانم حتی صبر هم دیگر نمی‌تواند به پایم بنشیند. گفتی منتظر باش و چشم به راه... اما تنهایی هر لحظه به بغضم چنگ می‌زند و نبودنت را به سر روزگار فریاد می‌کشد. دلم می‌خواهد داغ دوری‌ات را گریه کنم اما در آسمان چشمهایم ابری برای باریدن نیست. کاش کوچه‌های دلم را راه عبور تو نمی‌کردم. کاش تابلوی عبور ممنوع را زودتر روی دیوارهای این کوچه نصب می‌کردم


ارسال شده در توسط احسان محمدیان